Untitled-1

 

 

29‌ سپتامبر 2012‌
نمايشگاه آثار نقاشي حسام ابريشمي
 در ابرا گالري لوس آنجلس

 

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطاپوشش‌ باد

 

نقاشي هاي حسام، متروك ترين سرزمين رويايي ما هستند كه در پنهاني ترين بخش وجودمان، در آرزوي گشايشي، انتظار مي كشند. تركيب هاي بديع، رنگ هاي درخشان وآبستره هاي بي واژه، مرزهاي بي نهايت اين سرزمينند كه در نوسان ميان خواب و واقعيت مي چرخند و گويي هر نگاه مجذوبي به تابلو، ذهن خويش را در پي يافتن اين رويا جستجو مي كند وبا خودمي انديشد ، به راستي اين تصوير را در چه زمان ديده است؟ در كودكي؟ عاشقي؟ زمان نيامده؟ يا برباد رفته؟ وآنقدر نامحدود، محدود چهارچوب اين ابتكار مي شود كه مثل فيگورهاي بي طراحي حسام، بي وزن و سبك و چون آنان آسوده، ميان موسيقي و شراب و نور، غرق مي شود، يا به رقص بر مي خيزد و همه شور هستي را به وجد مي آورد.haft_honar1319-1
و مخاطب از هر سنخ و مسلكي كه باشد در نقاشي‌هاي «حسام ابريشمي» عشقي را مي يابد كه «مطلوب» اوست كه مطلوب همگان است و گمشده همه اعصار. و رهايي دست ها، آزادي بي دريغ رنگها و آسماني تا بي نهايت بخشنده و طبيعتي كه ديگر مقهور بشر نيست، روياي انسان امروز است.انساني كه حتي فرصتي براي انديشيدن، عشق ورزيدن و تنها شدن ندارد و او چه خوب اين معنا را در مي يابد و به آن پيرنگي انساني– امروزي مي بخشد وتا مدتها ذهن مخاطبش را با اين آرزو درگير مي سازد و در نهايت رندانه مي گويد:
مي خور كه هر كه آخر كار جهان بديد
از غم سبك بر آمد و رطل گران گرفت
زن هاي نقاشي حسام غريب اند، ميان آشنايي حس ها.  نگاه محزونشان، از ازليت پيدايش و باور زنانگي كه عصاره هستي  است مي آيد و اين زنهاي بي سر زمين ما كه در اين خاكند، خود خالق سرزمين ديگري مي شوند، آن سوي مرز خيال و ميان زن زميني تا اثيري سماع مي كنند و همه تنهايي خويش را در سازي مي ريزند و مي نگرند.haft_honar1319-2
حسام با تردستي، باخط هاي باريك، با تاكيد بر رنگ سفيد، طرح اندام آنان را كه نه، طرح تنهايي، طرح غم، گمنامي، بي پناهي، ناشناختگي را به تصوير مي كشد و گويي خود در درون زن مي زيئد كه زايمان چشمانشان را سهل مي كند و در گوي نگاهشان، چرخه زندگي را مي نهد كه از هر سو و از هر زمان كه بنگري تازه است وهم عصر توست، هم نسل توست، همدرد توست. اين آشنايي زدايي در آثار او، سبك ويژه اي به كارهايش داده است كه ويژگي ممتاز نقاشي هاي او است.
زن هاي نقاشي حسام ابريشمي در فضاي رها، سيلان دارند. دستهاي رو به بالاي آنها با منحني اندامشان، گوياي عشقي آسماني است كه وراي همه چيز در پي «آن چيزي» است كه دست نيافتني است. فرم اغراق آميز پاها در هارموني دستها، آنها رادر طبيعتي خيال انگيز مسحور مي سازد و در عين حال، نمايي زميني به آنها مي بخشد. آنها مي توانند فارغ از جنگ و بمب و اتم، دور از هياهوي قرن بيستم تا يكم، دور از ترافيك و خيابان و بزرگراه، در شب و روزي رويايي غرق شوند در مستي يك شراب، در سحِر يك ساز يا عطر خوش سيب. و همين تكرار طرح سيب، بيانگر سبك وسياق عرفان شرق است كه تا همين عصر ما و تا سهراب سپهري ادامه يافته است وهمين انگاره، رنگي عرفاني به تن عريان آنها مي زند و از يكسو بيانگر تمنايشان براي جفت شدن، عاشق شدن وخلوت يافتن با عشقي زميني است و از يك سو، گوياي ذهني خلاق و آرزومند كه در هر پيكره اي، زيبايي نهفته اي را جستجو مي كند كه تنها از يك نگاه زيباشناسانه بر مي آيد.haft_honar1319-3
رنگ هاي بنفش يا سايه روشن هاي سيكلمه و سياه، در كارهاي پيشين حسام، بيانگر ذهني كمال طلب است. روحي عصيان زده كه به وضعيت كنوني بشر اعتراض مي كند. به عدم آزادي، به دربند بودن آدمي، به استبداد، استثمار، از خود بيگانگي. ودر اين تركيب، عصيان و كمال را با هم در مي آميزد واز اين معجون، در پي يافتن آرماني است به رنگ آزادي، به رنگ بينش انساني، به رنگ همان سفيد منتشر شده در زمينه بنفش رويايي.
اما هرچه جلوتر مي آئيم، رنگ ها تمايل بيشتري به گرم شدن دارند. رنگ هاي زرد و نارنجي در تكامل سبز و آبي، پر از شور هستي است.انگار مولانا با دفي سرمست، چرخ زنان تا ملكوت مي رود و خيام آن سوتر، همه دنيا را در جام شراب مي ريزد و رودكي با ربابش جشن هستي را بر پا داشته و به نقاش شيرازي، رندانه چون حافظ مي گويد:
حاصل كارگه كون ومكان اين همه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
زن هاي نقاشي حسام با بي چهرگي معصومشان، با سرهاي خم ومتمايل به يك سو و موهايي رها وآشفته، همه زنانگيشان را تا زما هاي دور مي برند. همه عشق هاي رفته، تمناهاي برآورده نشده، همه فريادها، دادها، بيدادها را و باز در رسالت ديرين «سكوت» و «حجب و حيايي شرقي» پافشاري مي كنند و درگوش بيننده نجوا كه:haft_honar1319-5
اشك خونين بنمودم به طبيبان، گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوايي دارد
اما نقاش نمي گذارد در اين حال هميشگي بمانيم، او شوخ و شنگ زن را درمقام معشوق، رها و برهنه و بي تاب دركنار عاشق، در خلوتي رويايي و قشنگ تنها مي گذارد و چشم بيننده را خيره و مسحور پراكندگي رنگ ها. و اين معنا را سپيدي پاك پرنده هاي حسام تكميل مي كند و قرمزي عشق گونه زمينه با سپيدي اين پرواز منتشر مي شود. و ديگر «او» تنها نيست  او با ساز و سيب و سبز در رقص است و شراب وعشق بي بزم او رنگي از شور مي زند. چراكه اين جهان پيشتر از اينكه به رنگهاي اصلي يا مكمل رنگ آميزي شده باشند، رنگ حسهاي ما را به خودمي گيرند و هيچ رنگي، خارج از تابش نور، رنگ نيست و رنگها، فقط در مجاورت و تاثيرگذاري بر يكديگر است كه كيفيت و رنگ خود را بروز مي دهند.
در پايان به سخني از «ژان كوكتو» نويسنده و شاعر وفيلمساز فرانسوي اشاره مي كنم كه مي گويد:
نقاش دانسته يا ندانسته، هميشه تصوير شخص خود را مي كشد. زيرا شكل هاي زندگي، كاري با زندگي شكلها ندارد و اين زندگي شكل ها جدا از پديده ي «شبيه سازي» پرورده مي شود. مدل فقط بهانه اي بوده است و نبودن مدل ، نقاش را به مظهر مدل نزديك مي كند كه چيزي نيست مگر همان نيروي ژرف و نهفته اي كه در درون ما جاي دارد  و هنرمند جز ترجمان آن، جز واسطه ي احضار آن نيست.
‌شيدا محمدي