1596-19

1596-3

1596-4

1596-5

درحاشیه خیابان کاهونگا در نورت هالیوود و یک خیابان فرعی، پشت یک ورهاس بزرگ، حدود 5هزار نفر بزرگ و کودک، صف بسته بودند، درچهره بچه ها، شوق دیدن سانتا کلاز و هدایای زیبایی که انتظارشان را می کشید پر بود، از هر سویی افسران پلیس براوضاع مسلط بودند، جلوی ورهاوس، در یک محوطه بزرگ، کوهی از برف دیده می شد، که بچه ها با شوق و فریاد شادی، روی برف ها سر می خوردند و روی چهره شان دنیایی از معصومیت دیده می شد در گوشه هایی ساین Simin Hope Foundation دیده می شد. هنوز باورم نمی شد این همه جمعیت، این همه نظم، این همه شور و شادی و این همه وسایل تفریحی، بیک بنیاد ایرانی تعلق داشته باشد، سیمین هاشمی زاده را سالهاست می شناسم، او قلبش پر از عشق به کودکان است، شاهد بودم، که به فقیرنشین ترین مناطق مکزیک و دیگر سرزمین های امریکای لاتین میرود، میان هزاران بچه هدایا و اسباب بازی و غذا و میوه و نوشابه هدیه می دهد، شاهدبودم، که در دان تاون لس آنجلس و چند شهر بزرگ دیگر به مناسبت های مختلف، کریسمس، ژانویه، نوروز، تنکس گیوینگ، با هزاران بسته هدیه و غذا، به میان بچه های فقیر، تنها و یتیم میرود، به میان هوم لس ها میرود، آنها را به آغوش می کشد و هدایا را خود شخصا به دست شان میدهد و با آنها اشک می ریزد.
این بار به مناسب کریسمس در نورت هالیوود، زیر سقف آن ورهاوس دراندشت و بزرگ، جشن با شکوه دیگری گرفته بود، وقتی وارد سالن ورهاوس شدم، حیرت کردم و برجای ماندم، سالن پر از اسباب بازی گرانقیمت بود، از اتومبیل های باطری دار 800 تا 1000 دلاری، انواع لپ تاپ، گیم های کامپیوتری، عروسک های بزرگ به اندازه یک نوجوان، عروسک های سخنگو و رقصان، انواع وسایل ورزشی بچه ها، دوچرخه های رنگین کوچک و بزرگ، سه چرخه های مدرن و زیبا، ماشین های کوکی، هواپیما و هلیکوپترهای پرنده و درنهایت هر نوع اسباب بازی که برای کودک 2 ساله تا نوجوان 16 ساله زیر سقف گرد آورده بود. بچه ها با شوق، با جیغ و فریاد شادی با پدر و یا مادر وارد سالن می شدند، ابتدا کنار بابانوئل عکس می گرفتند، بعد به دلخواه خود، یک هدیه را انتخاب می کردند. با شوق از سالن بیرون می رفتند، سیمین با لباس مشکی شیک و مدرنی، بچه ها را به آغوش می کشید، با آنها عکس می گرفت. به آنها در انتخاب هدیه کمک می کرد، اگر کودکی به دلیلی قصد عوض کردن هدیه خود را داشت و با او همراه می شد و هرآنچه طلب می کرد، بدستش می داد، بچه ها و خانواده هایشان با انواع غذاهای آماده پذیرایی می شدند، انواع نوشابه، قهوه، چای سرو می شد، درواقع همه با صرف ناهار، سالن را ترک می کردند.

1596-6

1596-7

افسران پلیس می گفتند سالها بود چنین فضای گرم، چنین هدایای ارزشمند و زیبا، چنین برخورد مهربانانه و دست و دلبازانه ای در مورد کودکان و نوجوانان ندیده بودند، می گفتند این فریاد شوق بچه ها را سالها نشنیده بودند.
در میان مردم اندی یارهمیشگی سیمین را دیدم، «اندی» خواننده مردمی که همیشه درحرکت های انسانی سیمین کنارش دیده میشود و می کوشد سهمی داشته باشد و انروز مثل بچه ها در میان شان حرکت می کرد، با آنها می خندید و شادی میکرد.
همزمان بروی صحنه خوانندگان جوان اسپانیش و امریکایی برنامه اجرا می کردند، گروهی می رقصیدند و ایرانیان و غیرایرانیان، شاهد یک برنامه پرتحرک و زیبا از جمشید علیمراد هنرمند ارزنده و توانا بودند که به چند زبان زیبا می خواند. افراد پلیس، سکوریتی ها خانواده ها وحتی بچه ها به تماشای او ایستاده بودند و جمشید خود نیز به کمک بچه ها میرفت تا هدایای خود را انتخاب کنند.
عجیب اینکه حتی یک کودک و نوجوان نبود که بدون هدیه دلخواه خود سالن را ترک کند. من درون سالن و بیرون سالن شاهد چشمان پراز اشک شوق آنها بودم و دعای خیرشان که بدرقه بانی این روز فراموش نشدنی، یعنی سیمین هاشمی زاده شده بود. سیمین فروتنانه و مهربانانه، در میان مردم راه میرفت، کمتر کسی می دانست که همه این هدایا را سیمین به آنها تقدیم کرده، گاه به گاه بعضی از کارکنان آنجا بدلیل اصرار مردم، فرشته مهربان شان سیمین را نشان می دادند و خیلی ها او را به آغوش می کشیدند با او عکس می گرفتند و سیمین دوباره بی سر وصدا درمیان بچه ها غرق می شد او می دانست امشب چه دعاهایی بدرقه راه اوست.

1596-12

1596-8

1596-9

1596-10

سیمین هاشمی زاده چه می گوید؟
سیمین هاشمی زاده که با عشق فراوان، با بچه ها بدنبال اسباب بازیها پرواز می کند، آنها را به آغوش می گیرد و می بوسد و برخی را روی دستهای مهربان اش به هوا بلند می کند می گوید امروز یکی از زیباترین روزهای زندگی من است. پلیس منطقه گزارش 5 هزارنفر را داد، ولی حتی اگر از این تعداد هم بیشتر بودند، ما آمادگی پذیرایی از آنها را داشتیم، هنوز اسباب بازیهایی در سالن بود، که به هر تازه واردی تقدیم کنیم، گرچه در اینجا آنقدر می مانیم تا بقیه بچه ها از راه برسند.
سیمین که با بنیاد خیریه خود Simin Hope Foundation سالهاست به بچه ها و خانواده ها و هوم لس ها کمک می کنند و در لحظاتی که صورت اش درجمع بچه ها، صورت یک کودک مهربان و شفاف میشود می گوید من اهل رقصیدن نیستم، ولی با بچه ها رقصیدم، من اهل غذا خوردن نیستم، ولی با بچه ها همه نوع غذا خوردم، با آنها غذاها را قسمت کردم.
سیمین میگوید من اهل هیاهو نیستم، همانطور که در چند سال گذشته، بی سروصدا به این خدمت کوچک خود ادامه دادم، دل بچه ها و خانواده ها، بی خانمان ها را شاد کردم، که دل خودم نیز شاد شد.
گاه من فراموش می کنم مسئولیت چند مرکز جراحی را به عهده دارم، بدنبال راهی برای کمک به بچه ها هستم، وقتی کانال های تلویزیونی، از جمله شبکه 4 و بیش از 10 شبکه اسپانیش زبان به این محل آمدند، مرتب از بیزینس من می پرسیدند، از مراکز جراحی، ولی من به آنها می گفتم از بچه ها با من حرف بزنید، از دل کوچک آنها که با یک اسباب بازی شاد می شود و شب تا صبح از شوق نمی خوابند.
من وقتی می دیدم حتی افسران پلیس به روی برف ها سر می خورند و صدای خنده شان همه جا پیچیده، وقتی می دیدم پدر ومادرها و حتی رهگذر خیابان، به روی برف می لغزند و فریاد شوق می کشند، من پر از انرژی می شدم. پاداش من همین چهره های معصوم و مهربان بچه هاست، که اسباب بازیهای دلخواه خود را بغل کرده بودند و رها نمی کردند.
سیمین که 5 سال است مرتب برنامه های بنیاد خود در نقاط مختلف امریکا، حتی آن سوی مرز مکزیک انجام میدهد، کارنامه زندگیش را پر از نامه های پر از صفا و عشق بچه ها کرده که از او تشکر کرده اند. می گوید آن نامه ها بزرگترین سند خوشبختی و قلب مهربان اش می باشد.
درهمان حال به اندی هنرمند محبوب که آن سوی سالن بچه ها را بغل می کند، اشاره کرده و می گوید اندی همیشه مرا ساپورت کرده، او بیریا و مهربان است، همه جا با من می آید. به جمشید علیمراد اشاره می کند و می گوید این انسان خوب در شرایط خاص زندگی با من همراه است، سپاسگزارشان هستم.

1596-11

1596-13

1596-14

1596-15

1596-16

1596-17

1596-18