مروري بر فيلم: Midnight in Paris
كارگردان:وودي آلن – فيلمبردار: داريوش خنجي
بازيگران: اوئن ويلسون- راشل مك ادامز- مايكل شين
كارلا بروني – كتي بيتز- آدرين برادي
فرح شكوهي
>وودي آلن< از روزي كه عرصه كارش را به اروپا انتقال داد، كوشيد فيلم هايش با تفكر و انديشه اي نوين همراه باشد، فرهنگ هاي مختلف را بهم بياميزد، درحاليكه اعتبار و دوستي ديرينه او با بازيگران نامدار، بكارگيري آنها را برايش سهل نموده و بهمين جهت، فروش فيلم هايش در اروپا تضمين شده است، گرچه در امريكا با او بعنوان يك فيلمساز مستقل، فيلم هايي با بودجه نه چندان زياد روبرو ميشوند. آثارش در سينماهاي خاص اين چنين فيلمهايي بروي پرده ميرود، ولي هر بار بدليل فروش خوب و استقبال جوانها و ميانسالان، راه ساختن فيلم هاي آينده اش را هموار ميكند.
معمولا وودي آلن براي فيلم هاي خود يك خط قصه قابل قبول و تقريبا همه پسند را تعيين ميكند و اين بار در فيلم
Midnight in Paris اين خط قصه، با راز و رمزهايي همراه است به ويژه خانم هاي تماشاگر اين شيوه را بيشتر پسنديدهاند چون دو سه آمار بروي سايت هاي مختلف اين مسئله را ثابت ميكند.
قهرمان اصلي فيلم وودي آلن، اين بار >گيل< يك نويسنده فيلم هاي هاليوودي است، كه نقش او را اوئن ويلسون بازي ميكند، گيل به اتفاق نامزدش (راشل مك ادامز) و پدر و مادر ثروتمند و متظاهرش به پاريس آمده،ولي اصلا زندگي اين خانواده و عطش سيري ناپذيرشان براي خريد آنتيك و رفتن به رستوران هاي شيك و مهماني ها و پارتي ها و ديسكو، با روحيه گيل هماهنگي ندارد، او به پاريس آمده تا در شبهاي بارانياش در خيابانها قدم بزند، به سالهاي دورش سفر نمايد، روياي جواني خود را در اين شهر طلايي و اروپا بيابد، اتفاقا يك شب كه در يك خيابان فرعي و خلوت بروي پله هاي يك كليسا نشسته با صداي زنگ كليسا ، يك اتومبيل بسيار قديمي از آنجا رد ميشود، سرنشينان اش گيل را با اصرار بدرون ميبرند، گيل خيلي زود، ميفهمد با اسكات فيتز جرالد روبروست! ابتدا باور نميكند، ولي وقتي به آدم هاي اطراف خود نگاه ميكند، وقتي سر و كله ارنست همينگوي پيداميشود، گيل ميفهمد كه به چند دهه گذشته سفر كرده است، او با همينگوي به حرف مينشيند، با فيتزجرالد شام ميخورد، به سلامتي معشوقه هايشان مينوشد، در يك پارتي بزرگ خوانندگان و چهره هاي معروف سالهاي طلايي پاريس را ديدار ميكند.
گيل كه در اصل با تونل زمان به آن دوره رفته، ميكوشد با آنها بياميزد، با خود هزاران سئوال دارد، با آنها بدرون كتاب هايشان ميرود، گاه با اطلاعاتي كه از آينده دارد، آنها را تكان ميدهد، همزمان با پيكاسو نقاش جهاني آشنا ميشود، در يك برخورد اتفاقي با سالوادور دالي نقاش انقلابي كه >آدرين برادي< نقشاش را بازي ميكند به حرف مينشيند.
اين دنيا، همان دنياي ايده ال و رويايي گيل است كه وقتي بخود ميآيد ميبيند كنار نامزدش خوابيده، ميكوشد او را متقاعد كند كه همينگوي و پيكاسو را ديده وحتي اورا با خود به همان محل ميبرد ولي نامزدش كلافه او را ترك ميكند تا به جمع دوستان شب زنده دار خود بپيوندد.
وودي آلن بامهارت هميشگي خود، قصه فيلم را چنان پيش ميبرد، كه تماشاگر مشتاق و جستجوگر، لحظه به لحظه آنرا دنبال ميكند و خود را در قالب شخصيت گيل ميبيند كه ديدار بزرگان شعر و ادب وهنر، برايش ميسر شده و آرزو ميكنند كاش براستي چنين بود، انسان ميتوانست به گذشته ها سفر كند، با بزرگاني كه قدرشان را نشناخته ديدار كند، نبوغ شان را لمس كند، به آنها بگويدكه 50 و 100 و 200 سال بعد درباره شان چه ميگويند.
فيلم قالب فيلم هاي كلاسيك را دارد و از همان نوع خاص،كه تخصص وودي آلن است، اوئن ويلسون بعنوان يك فيلمنامه نويس امريكايي، كاملا در نقش خود جا افتاده است. ايفاگران نقش همينگوي، فيتزجرالد، پيكاسو و دالي، خوب انتخاب شده اند،مهم اينكه بازيگران سرشناس فيلم از اينكه نقش هاي كوتاهي را ايفا كنند، ابائي ندارند. از مايكل شين گرفته تا ادرين برادي، تا خود راشل مك آدامز، همه و همه با احترام و باور بر كار وودي آلن در فيلم حضور دارند، آن هم فيلمي كه قصه اي دلنشين و پركشش دارد.
حضور>كارلابرونيكارلا بروني سركوزي< از مدتها پيش آرزوي شركت در فيلم وودي آلن را داشت و در اين فيلم هم نقشي كوتاه ولي موثر دارد.
نكته مهم تر فيلم، فيلمبرداري هنرمندانه و با احساس داريوش خنجي فيلمبردار معروف ايراني فرانسوي است كه با شكار لحظه ها با انتخاب زواياي زيبا، حرفه اي، گويا، پاريس را بخوبي معنا ميكند، چه پاريس سالهاي دور و سالهاي طلايي و چه پاريس مدرن امروزي، همه و همه را خنجي با دوربين اعجاب آور خود، تا عمق دل تماشاگر ميرود.